يکي توسرم چرخ مي زنه

فائزه سيد شاكري

هی می پرسيدکجابرم؟ صددفعه جوابش رادادم ولی بازم می پرسيد.گفتم: عاشقی؟يه جوری نگاهم کردکه انگارعاشقی گناهه!مگه عباس آقاعاشق من نبود. مگه من نبودمش.هنوز خدا بيامرز دوسم داره ، بده؟
دوباره که پرسيدفهميدم که خنگه.حتمامی خواست که من نفهمم. ولی می دانست که من باهوشم . اون شب هم وقتی کت عباس آقا را از روی دوشش ورداشتم گردنش يه بوی خوب مي داد.يه بوی خوب تازه چون باهوش بودم فهميدم.هنوزم کلی عاشقم بود .قسم می خورد.راسم می گفت.يه شب بهش گفتم:چراعطرزنونه می زنی؟ گفت:ديدی باهوشی!همايونم به خودم رفته . باهوشه هميشه باهمه فرق داشت.اين و بلندگفتم راننده بشنوه.گفتم:براهمينم الان رفته توی يه کوچه خونه خريده که ميوه ام می فروشه.پرسيدم:می شناسی اصغرآقارو؟
ماشينونگه داشت.گفت:پياده شو،حاج خانم حوصله ندارم.اين همه گوشه خيابون التماسم کردتاسوارشدم،حالاميگه پياده شو!اين همه سرقيمتش چونه زديم!
چادرموول کردم،دستم راگذاشتم روی شونش.می دونستم الان حالی به حالی می شه.
گفت:ازجون من چی می خوای؟
گفتم:بچه موبرگردون.زدم زيرگريه.گفتم:يه جوری خرجش رومی دم،ولی نذارزيردست زن بابابزرگ شه!
يه جوری نگام کردکه فهميدم عاشقم شده.خنديدم گفتم:نگران نباش،ننه بابام راراضی می کنم عين آدمهای گيج نگاهم می کرد.نگران شدم.گفتم:دوباره سرت گيج رفت؟
گفت:اسم کوچه رامی دانی؟
اگه همه جای دنيارم می گشت فقط همايون من بودکه سرش اصغرآقا بود.اينو بلندگفتم.دوباره ماشين راه افتاد.تندمی رفت.گفتم:آقايواش تر.اين بچه چه گناهی داره.به شکمم دست کشيدم.فردابايدميرفتم درش می آوردم.دکتر گفت:يه سنگ بزرگ توی کليه .بهوش که آمدم گفتم:پسره يادختر؟مرتيکه بالاسرم گفت:توبخواب گفتم:پس شيرش می دی؟می ميره!
همايونم شيراون دکترراخورده که حالابراخودش کسی شده.نگه داشت سرکوچه شون.بقالی اصغرآقاهنوزبازبود.
گفت:پياده شو!دروبازکردم.برگشت نگام کرد.گفتم:توروخدابرو!اگه عباس آقای خدابيامرزمن وتوراباهم ببينه،سرم راگوش تاگوش می بره.گفته وقتی من شوهرتم نبايدباکسی دوست بشی.چه اشکالی داره.خوب منم دوتاشوهرداشته باشم؟چطوراون دوتاداشته باشه!
پياده شدم.ماشينه يهورفت.دادزدم:بی شرف کجا؟کرايه ندادی!
صدازدم:اصغرآقا...
يه پسری اومدگفت:مادرباکی کارداری؟
گفتم:پسرشی،ماشاالله،چقدربزرگ شدی.همين چندروزپيش دوسالت بود!
گفت:مااينجااصغرآقانداريم،اشتباه اومدين!
باورم نشد!گفتم:پسره لات،زدی اون بنده خداروکشتی که مغازه روصاحب بشی؟فکرکردی من می ذارم.من که می دونم اين مغازه مال کيه!خودم همين صبی يه قواره چادرسفيد ازش خريدم.می بينی سرمه.
دادم آقام برام دوخته.نشستم روپله مغازه.آخه آقام خياط بود.خيلی دوسم داشت.براهمينم گفت:مکتب نرو.می خواست پيشش باشم.آخه دلش برام تنگ می شد... خودش گفت.گفت:اگه يه روز نبينمت می ميرم.
پسرخوبی بود.ولی ازآقام می ترسيد.می گفت:آقات هيچوقت نمی تونه عاشق بشه.می گفت:نذاربفهمه که من می يای.
داشت می گفت:اگه يه روز نبينمت ميميرم،آقام پشت يقه اش را چسبيد.با خودش بردش...می گفتن :کشتنش.ولی اون خودش مرده بود.چون دوروز منو نديده بود... نکشته بودنش... آخه آدم پدرشوبخاطر يه مغازه می کشه.باسر گفت:آره پسرحرف گوش کنی بود.خودم بزرگش کرده بودم.خونه اول نه،دوم نه،سوم.بايددرش سبزباشه.سفيدبود.حتما همايون ازصب تاحالارنگش کرده. کرده.نقاش خوبيه.پريروزيکی ازتابلوهاش روکه کشيده بود زده بود به ديوار خونش،توی يه مغازه ديدم.هرچی به مرتيکه گفتم بده،چرادزديدی؟گوش نکرد.گفت:هفتادتومنه اگه ميخوای!صدتومن بيشترنداشتم دوتادونه نون وگرنه حتما تابلوش راپس می گرفتم.زدم به در.سارادرروبازکرد.رفتم تو.گفتم:خوب به اين همايون ذليل مرده بگوزنگ رودرست کنه.هی مجبورنباشی بااين شکم اين همه پله روبالا وپائين کنی.آدم اين همه دختربزرگ کنه آخرشم بده دست يکی مثل همايون.
ساراگفت:مادرباکی کارداری؟عصبانی شدم گفتم:بيخودبه من نگومادر. حرف من يکيه همايون حق نداره توروبگيره!
ساراگفت:مااينجاهمايون نداريم اشتباه اومدين.
گفتم:ا،حالاهمايون نداري،حتما مشتريای خاصت که بيان،ازاون زيرميرايکی واسشون پيدامی کنی!سرماکه رسيدنداريم.سارادادزد:شهرام يه دقه بياپائين!
گفتم:ساراجان همايون که قشنگتره.معناشم بهتره.آدم بايداسم بامعنی روبچه اش بذاره.
اومدتوحياط.دلم ضعف رفت.گفتم:مگه تونگفتی:اگه يه روزنبينمت،می ميرم؟! زنده اي که هنوز!
گفت:چيزی شده خانم،دنبال کسی می گردی؟
زدم زيرگريه.گفتم:مادرم روگم کردم.دستم تودستش بود.توشلوغی نفهميدم چه جوری ول شد.آقای پليس پيدامی کنی مادرم رو؟
آقای پليس گفت:خونه کی رو می خوای؟
گفتم:خونه اقدس خانم رو،آش نذری اوردم براشون!
همايون به سارانگاه کرد.سارابه همايون.گفتم:ساراجون خجالت نکش بله رو بگو!
عين ديونه هانگام می کرد،گفت:من سارانيستم،مادر.دوباره عصبانی شدم گفتم:مگه بهت نگفتم به من نگو مادر!همايون همينطورکه به طرفم می آمد،گفت:خداروزيت روجای ديگه بده!
گفتم:بهش آدرس بده بدونه کجا بفرسته.مال من همش گم شده.هيچ کدوم به دستم نرسيده.
دستش روگذاشت پشتم وهلم دادبه عقب.گفتم:به زن نامحرم دست می زنی؟مگه خودت ناموس نداری؟من جای خواهرتوام!
گفت:بروبيرون نصفه شبی حوصله ندارم.
گفتم:همش من بايدحوصله داشته باشم!هروقت توخواستی بيدارشم.يه دفعه هم توحوصله کن!
سارادروبازکرد،باورم نشد.گفتم:ساراميخوای بری مادر؟کجا به اين زودی؟
همايون گفت:بروبيرون بابا!هولم دادبيرون درودرروم بست.بامشت کوبيد م به در.گفتم:نفرينت می کنم.دروواکن بعدازاين سال زندگی بيرونم می کنی!همه وسايل اين خونه مال منه.صدای همايون به سارا گفت :
بيا بريم توگوش نده.گفتم:من که به شماکاری ندارم.می رم تواتاق خودم.شمام هرکاری خواستين بکنين.
بامشت به درکوبيدم.بازم درزدم.کسی دروبازنکرد.حتمارفته بودن بيرون کسی خونه نبود.گفتم:می شينم جلومغازه اصغرآقا،بالاخره پيداش می شه.تقصير اصغرآقاست:صدباربه خدابيامرز گفتم يه کليدم به من بده...!

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30257< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي